شب، اوقات عجیبی‌ه برای خونه. وقت خواب، که خونه به خواب می‌ره، همه اهالی خونه به خواب می‌رن و تو بیداری! سیاهی شب، میدوعه تو خونه، فرششو پهن می‌کنه رو اثاث‌ها، و صداشو زمزمه می‌کنه تو گوشت و از رازهاش می‌گه. به خودت می‌آیی می‌بینی وسط اون تاریکی‌ها داری یه چیزایی می‌بینی، گاهی خوب، بیشتر ترسناک!

انگاری تو این حال، خونه میره رو مود ماورایی‌ش، میتونه جزیی از کل دنیای ناشناخته‌ی دیگه باشه و تو، توی این دنیا تنهایی.

اما وقتی یکی بیدار باشه و تو پذیراییِ خاموش، کانال‌های تلویزیونی رو که صداش بسته‌س، بالاوپایین کنه،

یا همسایه‌ی طبقه‌ی چهارم ساختمون پشتی چراغ بالکنش که روبه روی پنجره‌ی اتاق توعه رو روشن گذاشته باشه،

یا جیرجیرک باغچه‌ی پرقصه‌ی همسایه از آخرین روز زندگی کوتاهش به آواز استفاده کنه،

باعث میشه خونه نره توی یه دنیای دیگه و همین‌جا رو همین زمین بچسبه به حوادث قابل پیش‌بینی و روزمره‌ی زندگی.

اما اگه بخواد بره به اون دنیا، تورو که بیداری و داری تاریکی‌ای رو که نور ماه مرموزترش کرده رو ورق میزنی، میبره به تونل سیاهی که تهش هیچ نوری نیست که بزرگ و بزرگتر بشه. جایی که آدم با خودش و فکراش تنها میمونه. شاید برای همینه که آدما از بچگی تا بی‌نهایت از تاریکی میترسیدن. چون تاریکی اونارو به دنیایی غیرقابل پیش‌بینی می‌بره و باعث میشه خواب‌های ناخوشایندی رو ببینن که هرچی تلاش میکنن، نمیتونن ازش پاشن!

شاید برای همینه که آدما از مرگ میترسن. چون مرگ همین تاریکی‌ایه که یه روزی باهاش تنهاترین میشیم، تو دنیایی که اگه حتی صدا هم توش وجود داشته باشه، برای شنیده نشدنه!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Music and Game dssfd رویای من... Jasmin اینجا همه چی هست Yolanda فروشگاه ارزان شاپ ایرانیان بصیرت